بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

نوشته ۲۸۲ (شب را به انقلاب رساندن)

امروز پیاده از هفت حوض تا انقلاب آمدم. تو کیف م دویست هزار تومن پول بود. دو تا پسر تو جانبازان، نرسیده به کرمان جلوم را گرفتند و گفتند پول بده. گفتم پول ندارم. یکی شان گفت این تیزی رو می بینی (دست ش زیر پیرهن ش بود)، گفتم ندارم. گفت بگردم هر چی داری مال من. به ش گفتم: بگرد من دارم از این جا تا انقلاب پیاده می رم. پول تاکسی ندارم.

هیچ کس هم دور و برم نبود. آن تکه خلوت و تاریک بود. دوست ش گفت بزن بریم ول ش کن. از آن جا باز هم پیاده آمدم تا انقلاب.