بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

نوشته ۲۸۰ (الان این جا ایستاده م)

 

با دوست­م درباره­ی مسئله­یی بحث می­کردیم که به­م گفت: "تو طوری حرف می­زنی انگار همه­ی حرفات درسته."

گفت­م: "چرا این­طوری فکر می­کنی؟"

گفت: "توی حرف­ت نمی­گی به نظر من."

گفت­م: "خب معلومه که اینا نظر منه. حتی وقتی از یکی نقل قول می­کنم چون قبول­ش دارم یا ندارم، می­گم. به هر حال من دارم این جمله­ها رو کنار هم می­چینم."

بعدتر که به این موضوع فکر کردم به این نتیجه رسیدم که ممکن است خوانندگان نوشته­هام هم چنین فکری بکنند. این شد که می­خواهم در این باره یک خورده توضیح بدهم.

۱. یک جور مغلطه که در بحث نسبی و مطلق وجود دارد و خیلی یاهاش برخورد کرده­م این است که مطلق­گرایان می­گویند: "جمله­ی همه­چیز نسبیه خودش نسبیه یا مطلق؟"

هر انسانی سیستم ارزش­گذاری­یی دارد که  بر اساس آن پدیده­های مختلف را می­سنجد و این سیستم برای بقاش لازم است، زیرا باید از پدیده­های خطرناک دوری کند و به سمت پدیده­هایی برود که پایداری­ش را تامین می­کنند. این پدیده­ها می­توانند روانی هم باشند و صرفاً منظورم پدیده­های عینی نیست. بنابراین هر فرد بر مبنای درک خودش از پیرامون دارای تجربیات و نظراتی­ست، به عبارت دیگر دستگاه مختصات دارد. مسئله این­جاست که نسبی­گرایی می­گوید دستگاه مختصات واحدی که بتوان گفت معیار مطلقی برای ارزش­گذاری­ست وجود ندارد. اصولاً پیش­رفت زمانی اتفاق می­افتد که بپذیریم دستگاهی نقص دارد و بخواهیم به­ترش بکنیم و گرنه تلاش برای به­تر کردن­ش معنی ندارد. بنابراین جمله­ی "همه­چیز نسبیه" عبارت درستی برای معرفی نسبی­گرایی نیست.

۲. این مسئله در حل مسائل ریاضی نمود بیش­تری دارد: ما دستگاه مختصات را جایی انتخاب می­کنیم که معادلات فرمول­بندی ساده­تری داشته باشند، حتی چند نوع دستگاه مختصات داریم که برای حل هر مسئله از دستگاه مناسب استفاده کنیم اما هیچ وقت نمی­توان بدون دستگاه مختصات مسئله­یی را حل کرد. (حتی برای اندازه­گیری مساحت به سیستم یکا نیاز داریم که یک­جور دستگاه مختصات است و صرفاً به مفهوم محورهای مختصات اکتفا نکنیم)

۳. باز به بحث ارتباط برمی­گردم و با دستگاه مختصات به­ش نگاه می­کنم. هر فرد دستگاه مختصاتی دارد، در یک ارتباط دستگاه مختصات جدیدی به وجود می­آید که بر مبنای آن پدیده­ها ارزیابی می­شوند. به این دستگاه مختصات قانون یا قرارداد می­گوییم. به عنوان مثال فرد وقتی تنهاست ممکن است با بطری آب بخورد ولی وقتی ازدواج می­کند، در سیستم مشترکی که هر دو تعریف می­کنند آب خوردن با بطری پدیده­یی منفی ارزیابی شود.

۴. مسلم است که قوانین و قراردادها در طول زمان تغییر می­کنند و این دلیلی بر نسبی بودن­شان است اما نمی­شود کفت که درست یا غلط نیستند. درست و غلط بودن بستگی به افراد، زمان و شرایط یک قرارداد دارد. ممکن است در لحظه­یی برای فردی درست باشد و برای دیگری نادرست اما نمی­توانیم بگوییم درست و نادرست وجود ندارد. پدیده­ی مطلق امکان تغییر ندارد. در هر زمان و مکان یک چیز است. این مسئله با زندگی جور در نمی­آید که همه­چیزش متغیر است. ممکن است پدیده­یی نام ثابت به خود بگیرد که این به وجه زبانی­ آن برمی­گردد اما در بطن خود تغییر می­کند. به عنوان مثال هنر، نامی­ست که همه برای یک سری فرآورده با ویژگی­هایی (که خود محل بحث و جدل بسیار است) به کار می­برند اما هم مفهوم هنر در طول زمان تغییر زیادی کرده و هم دیدگاه­های بسیار متفاوتی درباره­ش وجود دارد.

۵. چیزی که دور و برم به شدت می­بینم درگیری مفاهیم جدید با سیستم­های فکری قدیمی­ست و عدم نقد در رسیدن به سنتز مناسب باعث بروز ناهنجاری می­شود که در چنین مقولاتی به استفاده­ی بی­رویه از یک عبارتی که عملاً به آن اعتقاد نداریم، می­انجامد. مثال بارزش جمله­ی یکی از دانشجوها بود که پشت تریبون در جلسه­ی شعر گفته بود: "به نام نیچه" که فکر کنم از لرزیدن نیچه در قبر زلزله­ی ده ریشتری در آلمان آمد. اگر این فرد که تمام کتاب­های نیچه را خوانده بود، جمله­ی خدا مرده است را که ورد زبان­ش بود می­فهمید، چنین عبارتی را نمی­گفت. رواج کلمه­ها و عبارات بدون درک معنی و ویژگی­هایی که دارند استفاده از آن­ها را به اتفاق ناهمگون و خنده­داری تبدیل می­کند که در جامعه­ی ما به کرات می­شود دید. بنابراین عجیب نیست که کلمه­ی آنالیز به عبارتی مورد استفاده­ی مربیان تبدیل شود. نکته­ی جالبی که به­ش پی برده­م و نمی­دانم درست یا غلط است ولی در موارد بسیاری مصداق­­ش را دیده­م این است که وقتی کسی بخواهد عبارتی را تقلید کند و یا جمله­یی را بگوید که نفهمیده، دچار یک واکنش حرکتی می­شود که ممکن است حتی با تپق زدن، غلط ادا کردن کلمه یا مکث و حرکات دیگر همراه باشد، این واکنش در برخی به وضوح مشاهده می­شود و برخی توانایی بیش­تری در پنهان کردن­ش دارند. البته این مقوله (واکنش­های بدن هنگام بیان جملات) در علم روان­شناسی ارتباطات مورد بررسی قرار گرفته ولی مقاله یا کتابی در مورد فهمیدن و نفهمیدن پدیده­یی و واکنش بدن ندیده­م.

۶. زمانی که من درباره­ی پدیده­یی نظر می­دهم و ارزیابی­ش می­کنم می­دانم که ممکن است فرد دیگری با دلایلی بیاید و نادرستی نظرم را نشان دهد و نظرم تغییر کند، ممکن است خودم بعد مدتی نادرستی­ش را پیدا کنم و کامل­ترش کنم اما در حال حاضر فکر می­کنم ارزیابی من از پدیده درست است. این منافاتی با نسبی بودن ندارد. در این جا بحث درست و غلط مطرح نیست بلکه یک سیر پیوسته به سمت کمال است که با فراز و نشیب همراه است و کمال هم یک مفهوم است که هیچ وقت به­ش نمی­رسیم ولی می­توانیم به­ش نزدیک بشویم.

۷. اگر در نرم­افزاری که کار گرافیکی می­کند، یا برای تنظیم سیستم رنگ مانیتور، به قسمت پیشرفته­ی تنظیمات رنگ رفته باشید، به شما امکان داده می­شود که از هر رنگی که می­خواهید به هر میزان انتخاب کنید، به عنوان مثال برای رنگ قرمز، تغییرات پیوسته­یی از سفید تا قرمز وجود دارد، ما نمی­توانیم جایی را انتخاب کنیم که کاملاً قرمز یا کاملاً سفید یاشد، مانند همین نظری وجود ندارد که کاملاً درست یا کاملاً نادرست باشد. به نظر شما آیا درست و غلط ما را دچار سوءتفاهم نمی­کند و عباراتی دیگر مانند خوب و به­تر این ارزش­گذاری را با توجه به مفهوم تکاملی، دقیق­تر، امیدبخش و پیش­رونده توصیف نمی­کند؟

۸. اگر کسی اعتقاد دارد پدیده­یی وجود دارد که درست یا نادرست مطلق است، باید اثبات­ش کند، اگر اثبات کند من به نوبه­ی خودم آن را می­پذیرم. نسبی­گرایی این امکان را می­دهد که فرد وجود مطلق را بپذیرد در صورتی که به­ش اثبات شود، اما مطلق­گرایی چنین اجازه­یی را نمی­دهد.

 

پ.ن. بند ۵ را که خواندم متوجه شدم مسئله ی اصلی را نگفتم که تو بحث ها خیلی این نکته مطرح می شود که "همه چیز نسبیه" یا مواردی از این دست که به نظرم درگیری و تازگی مفهوم نسبی بودن در ذهن افراد را می رساند. چون اگر فردی نسبیت را درک کرده باشد در عمل پیاده ش می کند