بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

نوشته ۸۶ (زندگی در پیش رو)

زندگی در پیش رو، روایت پسری مسلمان به نام محمد است از زندگی با رزا خانم و ماجرای فرسودگی و تحلیل رفتن تدریجی­ش. این روایت با اطلاع از این که رزا خانم زمانی فاحشه بوده و از آشوویتس جان سالم به در برده و الان که پیر شده فرزندان زنان فاحشه را مخفیانه بزرگ می­کند که قانون از چنگشان در نیاورد، پیچیده تر و در عین حال جذاب­تر می­شود.

در این داستان هر چند محمد به دنیای پیرامون سرک می­کشد اما عمده­ی روایت­ش از رابطه­ش با رزا خانم و نحوه­ی زندگی­شان است. راطه­ی این دو فراتر از پرستار و کودک حرامزاده است، محمد با این که گاهی از رزا خانم شکایت می­کند، زشت خطاب­ش می­کند و یا از ادا و اطوارش احساس دل­زدگی می­کند، اما عمیقاً دوست­ش دارد و رزا خانم هم برای این که محمد او را زودتر ترک نکند سن او را چهار سال کم می­کند.

در این داستان درونیات محمد نیز جالب توجه است، او نسبت به دنیای اطراف دید تیره و آمیخته با ترس و تنهایی دارد و احساس حقارت ناشی از وضع­ اجتماعی­ش او را به سمت دله دزدی سوق می­دهد (او حاضر است به خاطر دزدی پس گردنی بخورد ولی دیگران ببینندش). او در خیال خود زندگی می­کند و جالب این که رزا خانم هم خیالات او را باور می­کند. یکی از قسمت­های جالب این کتاب جایی ست که محمد چتری دارد به نام آرتور و آن را به صورت آدم در می­آورد و به­ش لباس می­پوشاند و شب­ها با او می­خوابد اما زمانی که لباس­هایش در ماجرای فرار کنده می­شود و برهنه می­شود رزا خانم به محمد اجازه نمی­دهد با چتر بخوابد!

زندگی مسالمت آمیز یک پسر مسلمان و پیرزن یهودی یکی از نکاتی ست که نویسنده با اشاره­هایی سرسری و غیر مستقیم به آن پرداخته. در این رابطه عشق ورای مذهب و قومیت آمده است.

المان­هایی که نویسنده برای شناساندن شخصیت به ما مورد استفاده قرار می­دهد در نوع خود جالب است. رزا خانم عکس هیتلر را همیشه با خود داشت و حتی دم مرگ هم وقتی به او نگاه می­کرد دگرگون می­شد و معلوم نمی­شود این دگرگونی از جنس آرامش است یا شوق زنده ماندن.

زندگی در پیش رو را به جرئت می­توان قوی­ترین اثر رومن گاری دانست. او با این کار دومین جایزه­ی گنکور را می­برد (این جایزه در فرانسه به هر نویسنده تنها یک بار داده می­شود) و جواب منتقدینی را که ادعا می­کردند به تکرار رسیده است می­دهد. او این داستان را با نام امیل آژار چاپ می­کند و زمانی که جایزه را می­برد منتقدین متوجه می­شوند که چه کلاهی بر سرشان رفته.

زیبایی این اثر در روایت ساده و در عین حال پیچیده­ی اثر است. داستان از زبان کودکی روایت می­شود که دلیلی برای حفظ نظام علی و معلولی و ترتیب توالی اتفاق نمی­بیند و آن طور که بخواهد برامان حرف می­زند ولی این پراکندگی به شیرینی و دل­نشینی کار اضافه می­کند.

شاید این کار از جهاتی به مرگ قسطی نوشته­ی سلین پهلو بزند ولی مولفه­هایی در این کار وجود دارد که هویتی مستقل به آن می­بخشد. این داستان تلخی و تیرگی مرگ قسطی را ندارد، فضای کار با کنار هم قرار گرفتن انسان­هایی با افکار گوناگون که زندگی را هنوز زیبا می­بینند تلطیف می­شود.

در پایان جمله­یی از کتاب را که در ذهن­م مانده می­آورم: "وقتی در اطرافتان کسی نست که دوست تان داشته باشد، سر و کله­ی چربی پیدا می­شود"