بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

نوشته ۷۱ (ژرمینال)

نوشته هایی که با موضوع کتاب ها می گذارم، نقد نیستند چون فرصت نوشتن نقد ندارم و بیشتر جنبه ی معرفی دارند.

ژرمینال نوشته ی امیل زولا که با ترجمه ی سروش حبیبی در ایران چاپ شده را شاید بتوان یکی از شاهکارهای زولا و حتی ادبیات فرانسه دانست. این داستان در سال ۱۸۸۵ در فرانسه به چاپ رسید. موضوع داستان اعتصاب کارگران معدن مونسو است که در سال ۱۸۶۷ اتفاق افتاد اما ماجرا محدود به گزارشی از وقایع نمی شود، زیرا زولا وقایعی را که در سال های مختلف اتفاق می افتد کنار هم قرار می دهد و داستانی از این اتفاق بیرون می آورد که دیگر به زمان و مکان محدود نمی شود.

می توانی معدن مونسو را هرجا ببینی. هرجایی که مردم آن در فقر و بی سوادی و به شکل جوامع بدوی شکل نیافته زندگی می کنند. هرجایی که مردم ش غریزی و بدون قوه ی ادراک زندگی می کنند. هرجایی که مردم در برابر ظلم پشت خم می کنند و آن قدر تحمل می کنند تا مثل آتش فشان فوران کنند و در یک اعتصاب کور و غریزی تنها کارشان نابودی دیگران و خودشان است.

زولا در این کتاب نه تنها به عنوان یک نویسنده که به عنوان یک روشنفکر و تحلیل گر از زبان شخصیت ها و گاهی از زبان خودش یعنی راوی داستان به آسیب شناسی این اعتصاب می پردازد و عواملی را که می توان در یک اعتصاب باعث نابودی ش شود در قالب شخصیت ها نشان می دهد. رهبری که کم کم انگیزه ش از رهبری به سمت ترقی شخصی می رود، کارگری بدمست و هوسباز که شخصیت تندرو و تخریب گری دارد، جوانان هوسبازی که از سر تفریح با جمعیت جلو می روند و .... همه و همه تکه هایی از تابلویی هستند که زولا با استادی برامان ترسیم کرده، تابلویی به رنگ سیاه که گاهی رنگ های قهوه یی تند و قرمز مات که روی همه ی آن لایه یی از زغال نشسته.

یکی دیگر از المان های موفق این کتاب و از نقاط قوت ش توصیف های زولا از معدن و شرایط انسان هاست که در جای جای این کتاب قدرت نویسنده را به عنوان چشمی حساس و ریزبین به ما نشان می دهد. تصویری از معدن به صورت جانداری که غذای روزانه ش گوشت انسان ست که با آسانسور پایین می روند.

در این کتاب انسان ها با هم مقایسه می شوند در جای جای کتاب، زن ها و مردها، حتی مدیر معدن که آرزو می کند کاش جای معدن چیان باشد و پوست کلفت و قوی و بتواند وقت و بی وقت ترتیب دختری را در مزارع یا پشت دیواری بدهد و آرزوی کام گرفتن از هم سرش که از اول ازدواج با مردهای دیگر روابط داشت و حتی در این مکان دور افتاده هم با خواهرزاده ی شوهرش روابطی به زده، هنوز در دل ش مانده.

در این کتاب زولا از کنار هیچ فردی یا اتفاقی به سادگی نمی گذرد، حتی از اسب ها، سربازی که برای محافظت از معدن می آید و با چاقوی کودکی یازده ساله کشته می شود، همه شان دارای شخصیتی هستند که قادر به برانگیختن احساسات و افکارمان می باشند، مانند دیدن تابلوی مینیاتوری که زولا سال ها زندگی ش را صرف خلق آن کرده - سال ها در معدن و با کارگران زندگی کرده-.

در پایان از شخصیت مورد علاقه م در این کتاب می گویم: سووارین، آنارشیست روسی که در توطئه ترور تزار دست داشت ولی چون شکست خورد - سوءقصد اول موفق نبود- به فرانسه می آید و دوش به دوش کارگران کار می کند و با این که از طبقه ی مرفهی بود به خاطر رسیدن به دنیای برابر تلاش می کند. البته به روش آنارشیستی و با اعتقاد به نابودی نسل بشر و ساختن دنیای جدید. او کارگران را سرزنش می کند و می گوید شما هدف تان این است که پولی بادآورده دست تان بیاید و دیگر کار نکنید و می خواهید ارباب ها را پایین بکشید تا جای شما کار کنند و شما بروید جای آن ها و این عامل اصلی شکست همه ی اعتصاب ها و انقلاب هاست چه پیروز شوند و چه نشوند.

شاید بهتر بود درباره ی انقلاب صنعتی فرانسه و زمینه های بحران پس از آن هم می نوشتن ولی ترجیح دادم بیش تر درباره ی خود کتاب باشد درباره ی شخصیت هایی که از پس بحران صنعتی و مانند پی ساختمان صنعتی فرانسه که زیر بار دارند خرد می شوند. آخرین جمله  برادری و مردانگی در جامعه یی که آگاهی و سواد مردم پایین باشد و نتوانند مسائل را تجزیه و تحلیل کنند بی فایده است.