مفهوم چیست؟ خیلی ساده میتوان گفت مفهوم اطلاعات به وجود آمده در اثر پردازش ذهن است یا به عبارت دیگر مفهوم چیزی ست که فهمیده میشود و فهمیدن به وسیلهی پردازش ذهن روی داده ها صورت میگیرد. بنابراین به ازای هر دادهیی که در مغز تجزیه و تحلیل شود، مفهوم به وجود میآید.
برای انتقال مفهوم به دیگران ناچاریم از قرارداد استفاده کنیم. شاید مشهورترین داستان در این باره در مثنوی باشد که فردی به چهار فقیر فارس و عرب و ترک و روم به طور مشترک سکهیی میدهد و میخواهند خرج کنند. همهشان میخواهند انگور بخرند ولی چون هر کدام به زبان خودشان میگویند و دیگری متوجه نمیشود میانشان نزاع درمیگیرد.
انتقال مفاهیم به وسیلهی زبان صورت میگیرد. منظور از زبان صرفاً کلام نیست بلکه به مجموعهی امکاناتی که انسان برای انتقال مفهوم خود به کار میبرد اطلاق میشود. به عنوان مثال انسان با بدن خود نیز بسیاری از مفاهیم را منتقل میکند که طبق تحقیقات انجام شده، حدود 60% مفهوم با بدن منتقل میشود و امروزه تحقیقات وسیعی دربارهی نحوهی اطلاع رسانی بدن صورت میگیرد. حتی در بسیاری موارد زبان بدن فاش کنندهی دروغهای فرد و یا احساسات ناگفتهش است.
آیا زبان میتواند تمام وجوه یک مفهوم را بیان کند؟
ایجاد مفهوم از یک پدیده حتی واحد به مختصات مکانی-زمانی-فکری هر فرد بستگی دارد. میتوان گفت وقتی دو نفر از دو سمت یک پدیده را میبینند، مفهوم ایجاد شده براشان یکی نیست. مثلاً در فیلم مستند عشق زنده است اثر موریس پیالا، در سکانس پایانی دوربین روی مجسمهی شخصی بلند مرتبه زوم میکند که دستش را با حالت افتخار و غرور به جلو گرفته. راوی هنگام چرخش دوربین این جمله را میگوید: دستی که برای افتخار بلند میشود میتواند دستی باشد که به نشانهی گدایی بلند شده است و وقتی جمله تمام میشود، دوربین در زاویهیی قرار گرفته که انگار آن دست، دست یک گداست!
میتوان گفت به ازای تمام افرادی که ادراکی از پدیدهی واحد داشتهند مفاهیم متفاوت به وجود آمده. حال اگر به همهشان بگوییم آنچه در ذهنشان رخ داده بگویند، آیا هر کس میتواند مفهوم خود را به صورت خاص خود بیان کند؟ این امر بسته به توانایی فرد در به کار گیری روشهای زبانی دارد. اگر فرد توانایی کافی نداشته باشد، نمیتواند مجموعه عناصری بسازد که با آن مفهومش را بیان کند و با بیان سرسری از آن میگذرد.
شاید سادهترین ابزار کلامی ابراز مفهوم، صفت باشد. زمانی که میگوییم فلان پدیده کوچک است یا بزرگ است، نتیجهی ارزیابی مغز را منتقل میکنیم. زمانی که میگوییم دلتنگ هستم یا شادم، احساساتمان را به دیگران منتقل میکنیم. در این جا باید به نکتهیی توجه کنیم که خیلی از صفتهایی که ما در زندگی به کار میبریم اعتبارشان را از موصوف میگیرند ولی چیزی که در طول تاریخ اتفاق افتاده جان بخشیدن به صفت هاست که به نظر من یکی از خطرناکترین کارهای بشر بوده و حتی از جان بخشی انسان به ربات خطرناکتر!
بهتر است مثالی بزنم. اگر من به شما راست بگویم و شما بخواهید کار من را ارزیابی کنید میگویید تو صداقت داری.
صداقت صفتی ست که اعتبارش بستگی به کار من دارد اما صداقت امروزه موجودیت مستقل پیدا کرده و همین امر باعث میشود که ازش سو استفاده شود. البته منظورم واژهی صداقت نیست، مفهومش است. بهتر است دربارهی این موضوع کمی توضیح دهم. کمبودن واژگانی که مفاهیم را توصیف کنند باعث شده، به مفاهیم صورت کلی داده شود. به عنوان مثال زمانی که مادری با دیدن فرزندش میگوید شادم با زمانی که زن با دیدن شوهرش میگوید شادم آیا مفهومش یکی ست؟ مسلماٌ نه، میتواند در بخش حضور فرد مشترک باشد ولی در کیفیت حضور نه.
از لحاظ امکان هم تقریباً غیر ممکن است که بیاییم برای شادی مادر یک صفت بسازیم و برای شادی همسر صفتی دیگر. در آن صورت باید برای پدر و برادر و باجناق و همسایه هم صفت بسازیم و این فقط یک مورد است.
بنابراین بشر ناچار به استفاده از تعداد محدودی صفت است و راه سادهتری که پیدا کرده این است منظورش را توضیح دهد و به یک صفت اکتفا نکند. برگردیم به مبحث قبل و تمامش کنیم و توضیح برای انتقال مفهوم را در بخش بعد خواهم گفت.
شادی، زیبایی، صداقت، عدالت، آزادی و مفاهیمی از این دست به دلیل کلی بودن و پوشاندن بخش زیادی از افکار و احساساتمان کم کم قدرت پیدا کردند، و این قدرت چیزی جز باور مردم نیست!! مردم باور کردند که آزادی هست، عدالت هست و شادی هست و دنیای خود را با توجه به این مفاهیم توجیه میکنند. با این که اول باید پدیده باشد و بعد مفهوم و بعد از آن صفت، در زندگی ما اول صفت هست و بعد مفهوم و بعد پدیده. ما میگوییم عدالت هست ولی نمیدانیم عدالت چیست. ما میگوییم آزادی هست ولی نمیدانیم آزادی چیست. هر فردی به نوبهی خود تلقی از این مفاهیم دارد ولی در سطح جمعی به یک برآیند نمیرسد. به جای این که اول به وضعیتی برسیم که بعد بگوییم این عدالت است اول میگوییم ما عدالت میخواهیم و دنبال آن وضعیت میرویم.
مهمترین و خطرناکترین وجه این پدیده اعمال قدرت است، نظام قدرت از هر نوعش، با مانور دادن روی مفاهیمی مانند عدالت، آزادی و انسانیت مردم را با خود همراستا میکند، این امر در سراسر جهان صورت میگیرد و بعد تلقی خودش را به عنوان حقیقت معرفی میکند. حقیقت در واقع دست یافتن به ماهیت پدیده است و چون هر کس تلقی خاص خودش را از پدیدهیی دارد، نمیتوان حقیقتی برای آن متصور شد ولی این کلمه آنچنان قدرتی دارد که احتمال نگفتن یا نشنیدن آن در یک مکالمه بسیار کم است.
این در واقع خلاف جریان فکریست که از پدیده به مفهوم میرسد و نتیجهش این میشود که قدرت قالب خود را برای مفهوم میسازد و به وسیلهی تبلیغات – امروزه تبلیغات فقط گستردهتر شده- مانند لباس جدید پادشاه آن را برای مردم باورپذیر میکند.
نمیخواهم بحث را سیاسی کنم ولی اگر شما سخنرانیهای تمام سیاستمداران دنیا را بشنوید، محال است آنها از این شیوه در جلب مردم استفاده نکنند. اگر سیاستمداری بیاید و با عدد و رقم و راهکار عملی تا زمانی که نگوید من برای شما آزادی میآورم، عدالت میآورم، امنیت میآورم و مفاهیمی از این دست هرگز موفق نخواهد شد!
ادامهی بحث برای مطلب بعد.