صندلی در حالت پایدار قرار دارد. یون سدیم با انجام واکنش به آرایش پایدار میرسد. انسان هم با خوردن حالت پایدار خود را به دست میآورد. بنابراین مفهوم مشترک در سه تصویر فوق کاملاً واضح است.
پایداری چیست؟ چه درک یا تعریفی ازش داریم؟
بهتر است به این قضیه با دید سیستمی نگاه کنیم، اگر یون سدیم را یک سیستم بدانیم متشکل از پروتون و الکترون و نوترون، در این صورت نمیتوانیم در مقیاس انسانی ویژگیها و وظایفی براشان تعیین کنیم (حداکثر میتوانیم بگوییم الکترون بار منفی دارد و پروتون بار مثبت و نوترون خنثی است) ولی میتوانیم برای این سیستم هدف تعیین کنیم: رسیدن به پایداری. اگر یون سدیم امکانش را داشته باشد، واکنش انجام میدهد و به حالت پایدار میرسد. بررسی یون سدیم از دو جهت به ما اطلاعات میدهد: اول این که پایداری آن یک بعدی است یعنی صرفاً با واکنش پایدار میشود چون سیستم بسیار سادهیی است. دوم این که درک خوبی از بزرگ شدن مولکولها و شکلگیری مولکولهای آلی بزرگ و در مرحلهی بعد اسیدهای آمینه و پروتئینها و در یک تکامل بزرگتر سلول، به ما میدهد. در واقع میتوانیم در یک جمله اینطور نتیجهگیری کنیم که تکامل طبیعی، تکامل سیستمها (و طبیعتاً پیچیدهتر شدنشان) در جهت پایداری بیشتر است. یک سلول سیستمیست که میتواند خودش را تولید کند و طبیعتاً بیشتر باقی میماند.
بنابراین پایداری یک وضعیت یا حالت وجودی است که برای هر سیستم با توجه به ویژگی اعضا و شرایط محیطی تعیین میشود و همانطور که میبینیم هدف یک سیستم است.
پایداری را نمیتوان تعریف کرد زیرا یک مفهوم وجودی است و تعاریف را برای ماهیت استفاده میکنیم. تعریف در واقع پاسخ به "این پدیده چیست؟" میباشد.
هرچه سیستم پیچیدهتر بشود، به دلیل زیاد شدن اعضا و تعامل بینشان، مکانیزمهای پایداری پیچیدهتر و گستردهتر میشود ولی اصل کلی همان است. در واقع انسان با خوردن، نوشیدن، مسکن و نیازهای متنوع روحی به پایداری میرسد. از طرف دیگر با پیچیدهتر شدن، ناپایداری سیستم نیز بیشتر میشود (نوعی تناقض که با توجه به قدرت سیستم میتوان آن را برطرف کرد) زیرا اعضای یک سیستم به هم وابسته هستند و در صورت کنش غلط (درست و نادرست بودن یک کنش در سیستم با توجه به تعامل بین اعضا و ویژگیهاشان معین میشود) به دیگر اعضا آسیب میرسانند در نتیجه میتوان گفت بقای یک سیستم در گرو بقای تک تک اعضای یک سیستم است. برای درک بهتر میتوانیم روی صفحهیی به جای هر عضو یک دایره بکشیم و بین همهی آنها فلشهای دو جهته رسم کنیم. تعیین ماهیت فلشها در یک سیستم مهمترین و پیچیدهترین کار میباشد. در واقع اتخاذ مکانیزمی که پایداری را بهتر و بیشتر حفظ کند.
در حوزهی انسانی، روانشناسی ویژگیهای هر عضو را مشخص میکند، جامعهشناسی خطوط بین اعضا را. اگر این سیستم با سیستم دیگری تقابل داشته باشد، علم سیاست هم وارد میدان میشود.
برگردیم به پایداری. در بحث هدف سیستم شرایط محیطی نیز به عنوان یک عامل تاثیرگذار نامیده شد. این شرایط میتواند دوسویه باشد، در جهت پایداری یا ناپایداری سیستم. (خطر نیروی ناپایدارکننده است و ترس واکنش موجود زنده به تشخیص خطر.)
باید یک مفهوم دیگر را مورد بررسی قرار دهیم: قدرت که در جهان فیزیکی انرژی مینامیمش، ویژگی درونی یک سیستم است که به سمت پایداری سوقش میدهد. قدرت را به دو صورت میتوان بررسی کرد. مطلق و نسبی. این بررسی دقیقاً مانند اندازهگیری دما با واحد سلسیوس و کلوین است. در واحد کلوین دمای همهی اجسام مثبت است و صفر مکانیست که جنبش مولکولی وجود نداشته باشد. قدرت مطلق هم به قدرت درونی هر سیستم میگوییم و عملاًٌ سیستمی بدون قدرت نداریم. اما قدرت نسبی، قدرت در قبال سیستمی دیگر است. در این صورت بحث اختلاف قدرت به وجود میآید. (بحث نمودهای مختلف اختلاف قدرت را در نوشتهی بعد میآورم)
شما صندلی را هل میدهید تا زمانی که نیروی دستتان از نیروی صندلی کمتر است، صندلی مقاومت میکند و نیروش را که به دستتان وارد میشود حس میکنید. زمانی که قدرت شما بیشتر شود صندلی میافتد و با زمین به حالت پایدار میرسد. یون پتاسیم به دلیل قدرت بیشتر میتواند سدیم را از جدا کند و جای آن را بگیرد ولی سدیم نمیتواند این عمل را انجام دهد زیرا قدرتش از پتاسیم کمتر است. انسان هنگامیکه گرسنه میشود چون در حالت ناپایدار قرار میگیرد، کنش انجام میدهد و اگر نیروش بر شرایط ناپایداری غلبه کند (بتواند غذا به دست بیاورد و بخورد) به پایداری میرسد و در غیر این صورت ناپایداری او به مرگ منجر میشود (از بین رفتن کامل سیستم).
بنابراین میتوانیم اصلی را به نام اصل پایداری تعریف کنیم: "هر سیستمی تمایل به ماندن در حالت پایدار دارد و اگر ناپایدار شود برای حفظ یا رسیدن به پایداری تلاش میکند."
در جهان ما و مخصوصاً سیستم انسانی همهی پدیدهها در حالت ناپایدار قرار دارند. اگر نظریهی انفجار بزرگ را بپذیریم ما از انحنای بینهایت فضا-زمان به انحنای صفر فضا-زمان پرتاب شدهایم. انسانها از لحظهی تولد تا مرگ در تلاش برای حفظ پایداری هستند. حتی به نوعی اعتقاد به عالم پس از مرگ از اصل پایداری ناشی میشود. ذهن انسان به صورت ناخودآگاه برنامهریزی شده تا پایداری را تامین کند و زمانی که به مرگ (ناپایداری) فکر میکند و عملاً پاسخی برای آن نمییابد، به این نتیجه میرسد که دنیای دیگری هم هست که در آن پایداری را به دست میآورد (یکی از نتایج ایجاد مفهوم بینهایت). دلیل مومیایی کردن و حتی اعتقاد زندگی جسمانی در آن دنیا هم همین است که ذهن توانایی تصور جهانی بدون جسم را ندارد.