بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

نوشته ۱۸۵ (خیابان پرسنایا)

خوب که چرتکه بیندازم می شود پانزده ماه فکر و شش تومن. از کشتی غرق شده یک بطری مانده که قلپ قلپ آب می خورد و شکم ش باد می کند. کرخت شده ام.

به جای بادِ مبارک باد، توفان شد. سیاه چاله یی بزرگ آمد و من را مثل دوک نخریسی رشته کرد و بلعید. این جا حسابی تاریک است.

پ.ن. قانون جدید: دو قطب غیر همنام همدیگر را دفع می کنند.

پ.پ.ن. از امروز تا چهل روز عزای عمومی اعلام می شود و آهنگ soldier of fortune پخش می شود. لطفن برای احترام به مراسم یک دور آهنگ را در سکوت گوش کنید:

I have often told you stories
About the way
I lived the life of a drifter
Waiting for the day
When I'd take your hand
And sing you songs
Then maybe you would say
Come lay with me love me
And I would surely stay

But I feel I'm growing older
And the songs that I have sung
Echo in the distance
Like the sound
Of a windmill goin' 'round
I guess I'll always be...
A soldier of fortune

Many times I've been a traveller
I looked for something new
In days of old
When nights were cold
I wandered without you
But those days I thougt my eyes
Had seen you standing near
Though blindness is confusing
It shows that you're not here

Now I feel I'm growing older
And the songs that I have sung
Echo in the distance
Like the sound
Of a windmill goin' 'round
I guess I'll always be...
A soldier of fortune
Yes, I can hear the sound
Of a windmill goin' 'round
I guess I'll always be
A soldier of fortune