-
نوشته ۴۱ (یک روز روی خط کشی وسط جاده)
دوشنبه 4 دی 1385 23:08
دخترهایی که دست دادن بلد نیستند، دخترهایی که می خواهند برقصند و پاهاشان به هم گره می خورد، دخترهایی که دنبال عشق تا کوه قاف می روند. پسرهایی که قاه قاه می خندند، پسرهایی که کلاه کج به سر می گذارند، پسرهایی که رولت روسی بازی می کنند.
-
نوشته ۴۰ (مکاشفه دوم در عکس)
جمعه 1 دی 1385 21:40
امروز نون را دفن کردم. با چشمان باز و لب هایی که از نفرت جمع شده بود. وقتی غسل ش می دادم تن ش می لرزید.
-
نوشته ۳۹ (از جمهوری تا انقلاب)
یکشنبه 26 آذر 1385 08:44
مشکل ما این نیست که نبوغ را نمی بینیم، مشکل ما این است که نبوغ را می بینیم تا له ش کنیم.
-
نوشته ۳۸ (وقتی یک نفره کار بیست نفر را انجام می دهی)
پنجشنبه 23 آذر 1385 12:18
من و وانت و یک راننده ی خالی بند، بد سوژه یی برای نوشتن نیست ها. مخصوصا که آن قدر به ش پر بال دادم که نصف کرایه مسیر را برایم حساب کرد.
-
نوشته ۳۷ (مکاشفه در کلاس)
سهشنبه 21 آذر 1385 18:38
مردی در آتش می سوزد و برامان دست تکان می دهد. لوطی همین دور و برها می چرخد و دنبال عنتر دیگری ست و باران سنگ چخماق را خیس می کند.
-
نوشته ۳۶ (۴۳ داستان عین هم)
یکشنبه 19 آذر 1385 23:43
خیلی وقت است خبری از دنیا و رویا و شبنم و شبنم و شیدا و شیدا و سارا و سارا و فرناز و مریم و مریم و مریم و فرزانه و فرزانه و فرشته و فرشته و نازنین و نگار و مرجان و مرجان و نیلوفر و کتی و آنا و آزاده و ارمغان و آیه و مهسا و میترا و نینا و پاییز و پیچک و شیما و زهرا و زری و لاله و بهار و هانیه و حمیرا و ملاحت و مطهره و...
-
نوشته ۳۵ (روزی روزگاری .....)
جمعه 17 آذر 1385 17:39
امروز گربه ی همسایه را شوت کردم. یک هو از پشت آمد جلوی پام. از آن وقت تا حالا دارد می نالد.
-
نوشته ۳۴ (یک شنای درست و حسابی)
پنجشنبه 16 آذر 1385 18:25
امروز ۳ ساعت و چهل دقیقه با تلفن حرف زدم که برای خودش رکوردی بود. آن قدر صحبت کردم که کم کم بوها را از آن طرف تلفن می شنیدم (شبیه هانس شده بودم) و کم کم دوست م را می دیدم و حرکت لب ها و صورت و دست ها را. بعد کلمه ها توی اتاق پخش شدند و بعدتر وجود نداشت.
-
نوشته ۳۳ (چرا سلاخ خانه ها به وجود آمدند)
چهارشنبه 15 آذر 1385 09:49
گاو موجود جالبی است. وقتی نمی خورد به خوردن فکر می کند. وقتی می خورد به چیزی فکر نمی کند و بعد از خوردن هم نشخوارش می کند.
-
نوشته ۳۲(نوشتن بی یا و با تا...... یک افسردگی مزمن)
یکشنبه 12 آذر 1385 22:12
آدمهایی که صورت شان چروک زیاد دارد دوست دارم. احساس می کنم حرف های بیشتری برای گفتن دارند.
-
نوشته ۳۱ (اولین برف امسال)
شنبه 11 آذر 1385 21:12
وقتی اپوزیسیون سیستم خودش باشد، انتقاد به مسخره گرفته می شود و تاثیرش را از دست می دهد و نتیجه ش ناامیدی ست. جامعه به کما می رود و هر از گاهی برای این که نمیرد به ش شوک وارد می کنند.
-
نوشته ۳۰ (از خواب نباشد مگر....)
جمعه 10 آذر 1385 13:16
فعلا هر چه می نویسم پاک می کنم. نشسته م جلوی کامپیوتر و حرف ها را با فشار کلیدی زنده می کنم و بعد هم می کشم شان. فکرم آن قدر غیر قابل چاپ است -و کلمه ها هم در فکر ساخته می شوند- که بهتر است بروم خودم را به کاری سرگرم کنم. مثلا صد خط تایپ کنم کشتم شپش شپش کش شش پا را.
-
نوشته ۲۹ (برای وقت کشی موقع درس چه کارها که آدم نمی کند.)
پنجشنبه 9 آذر 1385 11:09
صبح تصمیم گرفتم برای خودم نسکافه درست کنم. برای همین گذاشتم آب جوش بیاید. وقتی جوش آمد آب را تو لیوان ریختم و قوطی نسکافه را از کابینت بیرن آوردم. تصمیم گرفتم به جای ریختن با قاشق با تکان دادن قوطی دانه دانه نسکافه بریزم و تماشاشان کنم. پنج شش دانه اول خیلی سریع حل شدند. -قانون انتشار ماده به دلیل اختلاف غلظت را که می...
-
نوشته ۲۸ (مسیرت کدام وری ست؟)
سهشنبه 7 آذر 1385 18:27
تو خیابان دوتا دختر پشت سرم می آمدند و دست هم را گرفته بودند -نمی دانم چرا فکر می کنم دست هم را گرفته بودند- اولی به دومی می گفت آره به م گفت اهل لاس وگاسه. دومی گفت می دونم کجاست. یه جاییه مثل شمال که همه واسه عشق و حال می رن. اولی گفت اِ... نمی دونستم. دومی گفت چند سالشه؟ اولی گفت سن ش زیاد نبود. هم سن خودمه شایدم...
-
نوشته ۲۷(فرار را ترجیح دادن)
دوشنبه 6 آذر 1385 23:48
تنها جایی که لبخند را می بینم روی لب هایی ست که مسخره می کنند.
-
نوشته ۲۶ (بگو، بخند و دست تکان بده)
یکشنبه 5 آذر 1385 22:53
خیلی سعی می کنم خوب ببینم و آن قدر به چشم هام فشار می آورم که همه چیز کاریکاتور می شود.
-
نوشته ۲۵(باز.....)
شنبه 4 آذر 1385 15:25
نشسته م تو سایت کامپیوتر دانشگاه و با keyboard تایپ می کنم که حروفش همه بر عکس است. درس ها و کارها تلنبار شده و هیچ چیز سر جای خودش نیست. دارم شعری زمزمه می کنم ولی مال وقت هایی ست که می زند به سرم. اگر بخواهم با حروف این keyboard تایپ کنم حدس بزنید این جمله چه می شود. طبل شیل وهیطخ
-
نوشته ۲۴ (ماراتن)
دوشنبه 29 آبان 1385 23:17
فعلاْ بی رویا و خسته م. دلم استراحت یک ماهه می خواهد. با کتاب و موسیقی و آرامش. کاش من هم به یک رکسی تو زندگی بر می خوردم.
-
نوشته ۲۳ (تولد)
یکشنبه 28 آبان 1385 16:22
اگر نمی توانی ببخشی برای این است نمی توانی قبول کنی دیگران حق اشتباه دارند.
-
نوشته ۲۲ (خدا بینی را برای این آفرید که عینک بگذارند روش)
شنبه 27 آبان 1385 22:55
یکی از حرف های خنده دار مردم این است وقتی بچه به حرف می آید می خواهند ببینند اول می گوید مامان یا بابا و نمی دانند که بر اساس صدای تولید شده از دهان کودک است که مامان و بابا نامگذاری شده اند.
-
نوشته ۲۱ (گربه سیاه)
جمعه 26 آبان 1385 10:18
قضاوت بر اساس ضعف شخصی درباره ی دیگران باعث بغض و انزوا می شود و به نوعی اعتراف به ضعف شخصی است.
-
نوشته ۲۰ (adaptation and standard)
پنجشنبه 25 آبان 1385 08:37
زندگی دارد پر از username & password می شود. برای هرجا باید password داشته باشی تا حسابت کنند و آن وقت گم می شوی بین این همه عدد و بدتر از آن کافی ست فراموش کنی password ت را تا اعتبارت را از دست بدهی.
-
نوشته ۱۹ (گرم و زنده)
سهشنبه 23 آبان 1385 12:34
زمان تصویر را به تصور تبدیل می کند.
-
نوشته ۱۸ (صفر)
یکشنبه 21 آبان 1385 23:01
یک ذهن خالی از ایده می نشیند توی کافی شاپ و سیگار می کشد. یک ذهن خالی از ایده پنج شنبه هاش را پینگ پونگ بازی می کند. یک ذهن خالی از ایده خودش را به دیوار می کوبد و ذره های مغزش کف خیابان متلاشی می شود. هیچ چیز خالی تر از یک ذهن خالی از ایده نیست.
-
نوشته ۱۷ (معادلات و استادی که آدامس می جوید)
پنجشنبه 18 آبان 1385 18:15
دیگر فکر این را نمی کردم در کلاس ریاضی پیشرفته دوره فوق لیسانس نقطه بازی کنم.
-
نوشته ۱۶ (فعلاْ، راه، اتوبوس)
چهارشنبه 17 آبان 1385 09:43
امید و انتظار هر دو به آینده نشانه می روند اما امید با شیرینی و انتظار با تلخی.
-
نوشته ۱۵ (یک روز از آن روزها)
یکشنبه 14 آبان 1385 23:04
من مانده م با کوچه هایی که راه می روند و زنی که those were the days می خواند. استاد لبخند می زند و تمرین هاش را تو پاچه مان می کند و در خلسه یی از تنش های اصلی و ضریب نفوذپذیری و ساختمان هایی که شب چشمک می زنند، فرو می روم. فکر می کنم، هستم.
-
نوشته ۱۴ (چه بگویم آخر؟)
شنبه 13 آبان 1385 22:14
یکی دیگر از مصادیق جامعه غریزی، برخورد از نوع فیزیکی است و برای اعمال قدرت از انرژی به صورت فیزیکی استفاده می شود مثلاْْ انرژی صوت. وقتی کسی می خواهد قدرت خودش را در بحث بالا ببرد تن صدا را بالاتر می برد و طرف مقابل همین طور تا کار به دعوا می کشد. مثل حیوانات که با صداهای گوشخراش دشمن را می ترسانند. در هر جامعه یی...
-
نوشته ۱۳ (امروز واقعاْ سرم شلوغ است)
جمعه 12 آبان 1385 23:30
نکته ی جالبی که تازه به ش برخورده م این است که اگر مسئله یی را ندانی و بپرسی فکر می کنند چقدر خنگی ولی اگر در نادانی بمانی و چیزی نگویی به به چه چه می کنند برات. ابوریحان شانس آورد که دوست ش می فهمید و موقع مرگ خفه ش نکرد به خاطر سوال ش.
-
نوشته ۱۲ (آسیابی که مردم می چرخانندش)
پنجشنبه 11 آبان 1385 13:25
مد با استفاده از میل انسان به متفاوت بودن رشد می کند. افراد طبقه ی بالای اجتماع برای این که نشان بدهند از لحاظ طبقه با دیگران متفاوتند ( و بالاترند) از ظاهری متفاوت استفاده می کنند و افراد طبقه ی پایین تر از همان مدل ولی با مارک های بنجل تر استفاده می کنند و باز موقعیت یکسان می شود و باز مد جدید به وجود می آید. به این...