-
نوشته ۱۱ (یک روز مثل بقیه روزها)
چهارشنبه 10 آبان 1385 20:43
یکی از شباهت های آدم ها به هم این است فکر می کنند چقدر با دیگران تفاوت دارند.
-
نوشته ۱۰ (معمای خرس قطبی)
سهشنبه 9 آبان 1385 06:52
آدم های باهوش بد را به آدم های احمق خوب ترجیح می دهم.
-
نوشته ۹ (حسن: آدم بزرگ بخواهد تاب بازی کند پاش به زمین می گیرد)
دوشنبه 8 آبان 1385 07:10
دیشب رفتم پارک پرواز. با برادرم و دوست هاش. با این که باید امروز صبح تمرین تحویل بدهم. برق های روشن در خیابان ها و خانه ها به تناوب سوسو می زدند و فرید گفت می شود فرکانس شان را از این جا حساب کرد. من اما در فکر دیگری بودم. چشم را که نیمه باز نگه می داشتی، تهران داشت می سوخت. گر گرفته بود و هیچ کس هم نمی توانست جلوی...
-
نوشته ۸ (flash)
یکشنبه 7 آبان 1385 13:07
بهترین فیلم ها و تاثیرگذارترین شان را تو خیابان دیده م. مارلون براندو هم نمی تواند مثل پیرمردی که امروز تو آرایشگاه دیدم بازی کند - با این که بازی ش در اتوبوسی به نام هوس را هر چند وقت می بینم و لذت می برم-. با چشم های آبی و صورتی پر چروک - صورت های چروک دار را دوست دارم چون زندگی را لایه لایه جمع کرده- که زبانش را...
-
نوشته ۷ (چقدر ما خوبیم)
شنبه 6 آبان 1385 14:57
از آثار فکر کردن روستایی و قبیله یی این است وقتی فرد وارد شهر یا اجتماع بزرگ تر می شود، در خیابان هر کس را می بیند گمان می کند آشناست و این به دلیل این است موجودی با آن سایز و قیافه و شبیه آن در اجتماع کوچک ش یک نفر بوده و یا او یک نفر را می شناخته یا فکر می کند اگر فردی شهر رفته، همه ی کارهای شهر را روی یک انگشت می...
-
نوشته ۶ (تجلی)
جمعه 5 آبان 1385 11:33
تاریخ تقویم ما و اتفاقاتی که در آن می افتد دقیقاْ متناظر با تاریخ میلادی است. یکی از مثال هاش این است که در سال ۱۳۸۵ میلادی و این حدود برای آموزش دین از نقاشی های مذهبی استفاده می کردند که در آن شیطان و خدا و داستان های مذهبی کشیده می شد. در صدا و سیمای ایران هم برای آموزش مومنان و نشان دادن نمادهای مذهبی از سریال...
-
نوشته ۵ (جزیره می رود زیر آب)
پنجشنبه 4 آبان 1385 22:01
دیشب خواب دیدم یکی از دوست هام خواب دیده دارد می میرد. بعدش هم بابک بود و جمله ش که گفته بود ما تا بیست و پنج ساله گی بیشتر عمر نمی کنیم. خودش پارسال، وقتی بیست و یک سالش بود مرد و من دو سال وقت دارم. دو سال هم کم نیست ها.
-
نوشته ۴ (گل سرخ و اهلی کردن و موتور هزار)
چهارشنبه 3 آبان 1385 23:50
دختری ترک موتور پسری نشسته بود و داشت براش شازده کوچولو می خواند که از کنارم رد شدند. من هم خیابان را بالا رفتم که به قرارم برسم.
-
نوشته ۳ (با آرامش شروع شد)
سهشنبه 2 آبان 1385 23:40
چقدر خوب که آرام نشسته یی و چشم دوخته یی به افق. همه چیز ساکن است و حتی پلک هم نمی زنی. حتی صدایی هم نیست. چقدر خوب که حرفی نداریم با هم بزنیم. لازم نیست امتحان کنی. دهانت را با نخ و سوزن دوخته م. رویام اگر این جا بود دعوام می کرد چرا این قدر تلخ ولی هنوز به خودم نرسیده... چقدر سکون خوب است. با حدقه یی بدون چشم یا با...
-
نوشته ۲ (رساله ی خیابان ۱۲ فروردین)
دوشنبه 1 آبان 1385 13:39
یکی از کارهای سخت این دنیا کمک کردن به دختری ست که خیال می کند عاشق ش هستی که براش دلواپسی و آن وقت کلی برات ناز هم می کند. آن وقت باید بی خیال ش بشوی تا در درد و خیالات ش تنها بماند.
-
نوشته ۱ (سوسک و سوسک کش)
یکشنبه 30 مهر 1385 13:01
زندگی همه جوره ماشینی، با جزوه هایی که باید دستگاهی کپی کند و دستگاهی سیمی کند و هی ببری و بیاوری بلکه علم ت زیاد شود. باید اعتبارت را دستگاهی از روی کارت بخواند تا از این ور شهر بروی آن ور شهر و پیش خودت -ارائه ی بلیط نشانه ی شخصیت شماست- را تکرار کنی. خسته گی، فرسوده گی . اضمحلال و موسیقی که کم کم محو می شود و شادی...