-
نوشته ۷۱ (ژرمینال)
یکشنبه 13 اسفند 1385 07:58
نوشته هایی که با موضوع کتاب ها می گذارم، نقد نیستند چون فرصت نوشتن نقد ندارم و بیشتر جنبه ی معرفی دارند. ژرمینال نوشته ی امیل زولا که با ترجمه ی سروش حبیبی در ایران چاپ شده را شاید بتوان یکی از شاهکارهای زولا و حتی ادبیات فرانسه دانست. این داستان در سال ۱۸۸۵ در فرانسه به چاپ رسید. موضوع داستان اعتصاب کارگران معدن...
-
نوشته ۷۰ (به قول یوسا مصیبت با تکثیر انتزاعی می شود.)
پنجشنبه 10 اسفند 1385 20:55
انقلاب را پایین می آمدم که چشم م افتاد به پسرکی که کنار ترازویی داشت مشق می نوشت و دست هاش را که سرد شده بود ها می کرد. خواستم خودم را وزن کنم ولی تو آن شلوغی که جمعیت هل ت می دهد جایی برای این کار نبود. بیست قدم جلوتر پسرکی را دیدم که کنار ترازو نشسته بود و داشت مشق می نوشت. این بار اگر خلوت هم بود خودم را وزن نمی...
-
نوشته ۶۹ (metamorphism)
چهارشنبه 9 اسفند 1385 19:48
تا قبل از گالیله انسان پاش را روی زمین محکم می گذاشت و جهان دورش می چرخید و ابر و باد و مه و خورشید و فلک دورش می چرخیدند ولی کم کم فهمید که خودش ذره یی کوچک از این جهان است و در بی شمار ستاره ی کیهان ذره یی نیست و دلهره هاش و تنهایی هاش زیادتر شد و از وقتی نسبیت آمد و کلک مطلق بودن زمان را کند - و کلک مطلق بودن خیلی...
-
نوشته ۶۸ (زمین در مرکز جهان است)
دوشنبه 7 اسفند 1385 09:33
یکی از دلایل تنهایی آدم ها این است که عشق دیگران را نیاز می بینند و نیاز خودشان را عشق.
-
نوشته ۶۷ (مسخ با هضم)
یکشنبه 6 اسفند 1385 10:29
بحث سر بالا آمدن گند و کثافت است و کرم هایی که قصد شاخک های م را کرده ند.
-
نوشته ۶۶ (حلزون بزرگ می شود)
شنبه 5 اسفند 1385 10:36
یک دوست بین دو دست.
-
نوشته ۶۵ (آرزوی حلزونی)
جمعه 4 اسفند 1385 10:33
می شود گفت این روزها تنها تصویر ذهنم یک دم بزرگ است و پنیر سوییسی.
-
نوشته ۶۴ (هرم ها چگونه ساخته شدند؟)
سهشنبه 1 اسفند 1385 07:13
بعضی وقت ها فروشنده هایی را می بینم که برای یک لقمه نان جلوی دیگران دولا راست می شوند و مجیزشان را می گویند دل م براشان می سوزد و از خودم می پرسم چرا وضع شان این طوری است؟ ولی وقتی باهاشان حرف می زنم و می بینم هرکدام شان یک دیکتاتور متعصب در وجودشان است که معنی فکر آزاد را نمی فهمند سریع جواب م را می گیرم.
-
نوشته ۶۳ (رشد)
شنبه 28 بهمن 1385 07:53
خانه های مدرن به دو چیز احنیاج دارند: کپسول آتش نشانی و کیسه بکس.
-
نوشته ۶۲ (استخاره با آره و نه)
جمعه 27 بهمن 1385 17:40
اکثر روابطی که خراب می شوند به خاطر اشتباهاتی ست که طرفین از ترس خراب نشدن رابطه انجام می دهند.
-
نوشته ۶۱ (رفت)
پنجشنبه 26 بهمن 1385 14:29
دارم به شق القمر و کن فیکن و زمان فکر می کنم. الان تو ذهن م تصویر خیس یک پیاده روی طولانی و جای پایی ست که باید پاک شود. دیگر کاملاْ و با تمام نیروهای ادراکی معنی مرگ زمان را فهمیده م.
-
نوشته ۶۰ (بدون عنوان)
دوشنبه 23 بهمن 1385 22:07
لطفاْ هر کس این نوشته را می خواند جواب ش را برایم کامنت بگذارد. به نظر شما بهتر است کسی از اول با هر کتابی کتاب خوان بشود یا این که با کتاب خوب شروع کند و اگر کتاب خوب نبود اصلاْ کتاب نخواند؟ اگر جواب با دلیل و تحلیل باشد خیلی بهتر.
-
نوشته ۵۹ ( جزیره ها)
یکشنبه 22 بهمن 1385 15:24
میل به زیاد شدن سرعت برای رسیدن به سکون است. زندگی ما فاصله هایی بین سکون است و تلاش مان برای رسیدن به سکون.
-
نوشته ۵۸ (گندیدن در درون)
یکشنبه 15 بهمن 1385 07:18
نوشتن خیلی سخت شده مخصوصاْ وقتی حرفی برای گفتن داشته باشی و نتوانی بنویسی. آن وقت مجبوری نقطه چین بگذاری. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . ....
-
نوشته ۵۷ (تصویری در شب)
پنجشنبه 12 بهمن 1385 07:49
مرد می رود و چراغ ها سوسو می زنند در بندر مرد پشت سرش در را می بندد و تن زن گرم اندیشه هاست. انتهای راه، راه است با همین فکر پا می گذارد در راه، تنها.
-
نوشته ۵۶ (ماجراهای سنگ مازوخیست ۱)
سهشنبه 10 بهمن 1385 12:32
سنگ مازوخیست صبح که از خواب پا شد خورشید را دید. فکر کرد که «عجب سنگ بزرگ و جذابیه. باید به دست ش بیارم.». این را گفت و شروع کرد به ورجه وورجه کردن ولی نتوانست کاری کند. شدیداْ افسرده شد و به خودش گفت «حالا که این طوره باید از بین ببرمش» هر چه فکر کرد که چطور می تواند خورشید را از بین ببرد، فکری به ذهن ش نرسید تا این...
-
نوشته ۵۵ (نسبیت در باب بشکن بشکن)
یکشنبه 8 بهمن 1385 16:13
به نظر شما فرقی می کند کسی با سر برود طرف دیوار یا دیوار برود طرف سر کسی؟
-
نوشته ۵۴ (خر، پر)
شنبه 7 بهمن 1385 07:33
خنده م می گیرد از دستانی که دارند تو هوا می چرخند و پاهایی که تو زمین گیر کرده ند و آدم ها در توهم پرواز.
-
نوشته ۵۳ (قدم کوچک من و قدم بزرگ هنر)
دوشنبه 2 بهمن 1385 14:19
دارم به اولین نوشته یی فکر می کنم که قرار است در خلا بعد از امتحان بنویسم. دارم آهنگ the music played را گوش می کنم و دقیقاٌ همان حال را دارم. خواننده می خواند اگر چیزی می گفتم شاید می ماندی ولی درست همان لحظه که خواستم چیزی بگویم موسیقی شروع شد. خوب موسیقی شروع شده و قاعدتاٌ کسی حرف هایم را نمی شنود.
-
نوشته ۵۲ (وسط های امتحانات)
پنجشنبه 28 دی 1385 15:17
دیشب خواب دیدم استاد درس اجزای محدود دارد کابوس من را می بیند.
-
نوشته ۵۱ (لذت ضربه های کوچک)
دوشنبه 25 دی 1385 16:06
یکی از عوامل احتمالی به وجود آمدن تخیل می تواند سایه باشد: سایه به ما نشان داد که پدیده یی می تواند بزرگ تر یا کوچک تر از اندازه ی واقعی ش به نظر برسد.
-
نوشته ۵۰ (نیروی نامریی جاذبه)
جمعه 22 دی 1385 00:27
نوشته ی یکی از دوستان مجبورم کرد در بحبوحهی امتحان مطلب مفصلی بنویسم (البته الان آخر شب است و قرار نیست درس بخوانم). اولین بحثی که مطرح میکنم قدرت است و بعد به رابطهی قدرت و زبان و فرهنگ میپردازم. تلقی من از قدرت، نیرویی ست که در رابطهی دو نفر و در حالت کلی تر دو پدیده وجود دارد. در حالت تک...
-
نوشته ۴۹ (ما فکر می کنیم که هستیم)
چهارشنبه 20 دی 1385 19:11
خرس افتاده بود دنبال ش و راه فراری نداشت. تصمیم گرفت خودش را بزند به مردن. پس همان جا افتاد و نفس ش را نگه داشت. خرس اول آمد و دور و برش چرخید و پوزه ش را چسباند به صورت ش. قلقلکش آمد ولی هرطور بود خودش را آرام نگه داشت. خرس نمی رفت. ریه ش داشت می ترکید. آرام بازدم را داد بیرون و خرس متوجه نشد. داشت خوش ش آمد که تو...
-
نوشته ۴۸ (یک پر حرفی غیر منتظره)
سهشنبه 19 دی 1385 13:31
داشتم برای وقت کشی (آن هم موقع امتحان) وبلاگ گردی می کردم. بازی شب یلدا را دیدم. یک هو متوجه تفاوت بزرگ ما و فرهنگ غرب شدم که بر پایه دو سنت مذهبی بنا شده: اعتراف و تقیه. در غرب کلیسا برای تحمیل سلطه خود و کنترل کردن مردم آن ها را واداشت به اعتراف کردن و دلیل ش بخشیدن گناهان توسط پدر روحانی بود اما در حقیقت مغز فرد...
-
نوشته ۴۷ (یک روز با خودم)
یکشنبه 17 دی 1385 07:50
روی شن های داغ دراز کشیده ام. تازه جنازه م را از دریا در آورده ند. دارم پوست می اندازم. شاید هم تناسخ باشد یا هر چیز دیگری چون از بین مردم و از فکرهاشان رد می شوم.
-
نوشته ۴۶ (بچرخ تا بچرخیم)
جمعه 15 دی 1385 13:31
"عروس دومادو ببوس یالا، دوماد عروسو ببوس یالا" نشانه ی اعلام و اعمال سلطه خانواده (در کل قبیله) بر آیین زناشویی است. دستی نامریی که بر سر همه قرار می گیرد و غیر مستقیم می گوید همه جا من تعیین تکلیف می کنم. این نیرویی ست که در تمام زندگی به شکل های مختلف خودش را نشان می دهد و دل ش نمی آید حداقل یک روز دست از سر دو نفر...
-
نوشته ۴۵ (وقتی از یک بازه فقط دو نقطه را انتخاب می کنیم)
چهارشنبه 13 دی 1385 11:43
مطلق بودن پدیده به امنیت می دهد و نسبی بودن دلهره می آورد. "شاید بعد یک نوشته مفصل در این باره بگذارم. چون فرآیند ایجاد دلهره در جوامع مختلف متفاوت است و به نظر خودم خیلی پیچیده تر از این حرف هاست."
-
نوشته ۴۴(وقتی فکر به تکرار بیفتد)
دوشنبه 11 دی 1385 09:19
آن قدر خواست به چشم همه بیاید که از چشم همه افتاد.
-
نوشته ۴۳ (مکاشفه هنگام درس خواندن برای پایان ترم)
جمعه 8 دی 1385 11:46
انسان آن قدر به تخیلش بال و پر داد که پرواز کرد.
-
نوشته ۴۲ (همه راه ها به ولیعصر می رسد)
چهارشنبه 6 دی 1385 20:41
دختری در خیابان دست را دور بازوی پسری حلقه کرده بود و با همان دست گوشی موبایل دستش بود و در انگشتانش سه انگشتر و در مچ ش دو النگو بود. دختر خیلی زشت بود.